وبسایت سخت کوشان

تیزهوشان-سوالات تستی دروس1تا4فارسی+پاسخنامه(60 تست کاربردی) - سخت کوشان

برخی ازتالیفات من درسال تحصیلی 96-95
لطفا یک افزونه تاریخ نصب کنید.

تیزهوشان-سوالات تستی دروس1تا4فارسی+پاسخنامه(60 تست کاربردی)

 

 

 

دانلودرایگان

 

2 آزمون تستی شماره یک و دو –   40 +20 سوالی فارسی 

 

تیزهوشان پایه ششم

 

دروس 1 الی 4 

 

همراه با پاسخنامه

 

دانلود 20سوال تستی فارسی ششم

 

 

دانلودپاسخنامه 20سوال تستی فارسی ششم

 

 

دانلود 40سوال تستی فارسی ششم

 

 

 

دانلودپاسخنامه 40سوال تستی فارسی ششم

 

 

 

 

 

تیزهوشان-سوالات تستی دروس1تا4فارسی+پاسخنامه(60 تست کاربردی)

تیزهوشان-سوالات تستی دروس1تا4فارسی+پاسخنامه(60 تست کاربردی)

تیزهوشان-سوالات تستی دروس1تا4فارسی+پاسخنامه(60 تست کاربردی)

تیزهوشان-سوالات تستی دروس1تا4فارسی+پاسخنامه(60 تست کاربردی)

تیزهوشان-سوالات تستی دروس1تا4فارسی+پاسخنامه(60 تست کاربردی)

 

***************************************

 

اطلاعات عمومی

 

حکایت را بخوانید و ضرب المثل را حدس بزنید . و برای آن تصویر ی نقاشی کنید.

 

این ضرب المثل یعنی فرد  ، غیر قابل اطمینان است و مکر و حیله ای در سر دارد. یعنی او شخص سالم

و بی خطری به نظر می آید ، امّا در موقعیت مناسب باطن بد خود را ظاهر می کند و خطرمی آفریند.

 

روزی روزگاری در سرزمین بسیار دور ، مرد دانا و شجاع وجنگاوری به نام سنجر زندگی می کرد. او

همیشه قبل از جنگیدن ، خوب فکر می کرد . روزی حاکم به او گفت : « قرار است ، کاروانی از هدایای

بسیار گران قیمت به نشانه ی پایان جنگ به کشورمان وارد شود. من به این کاروان اعتماد ندارم . چون

سال ها با این کشور در جنگ بوده ایم . شاید آ/وردن هدایا حیله باشدو نقشه ی شومی در سر داشته

باشند. »

 

سنجر تا رسیدن کاروان هدایا خوب فکر کرد . او به سربازان سپرد که کسی را با شمشیر و نیزه و خنجر

به قصر راه ندهند. امّا تازه واردان هیچ اسلحه ای همراه خود نداشتند . کاروان پادشاه کشور همسایه

بدون هیچ مشکلی وارد قصر شدند.

 

درست وقتی که فرستاده ی پادشاه کشور همسایه پشت در اتاق حاکم منتظر ایستاده بود ، تا برنامه ی

صلح و هدایا را به او تقدیم کند ؛ سنجر از راه رسید. رو به آن ها کرد و گفت : « حاکم سرزمین ما منتظر

ورود شما میهمانان عزیز است ؛ امّا من به عنوان رئیس تشریفات از شما می خواهم که چکمه هایتان را

قبل از ورود به اتاق حاکم در آورید. »

 

با شنیدن این حرف ، افراد تازه وارد و سر دسته ی آنان به همدیگر نگاهی انداختند. رنگ صورتشان سرخ

، سرخ شد. یکی از آن ها بهانه آورد ؛ ولی قربان ! این لباس رسمی ماست .ما نمی توانیم بدون آن به

حضور حاکم برسیم.

 

سنجر گفت : « امّا این قانون حاکم و قصر اوست . کسی نمی تواند آن را زیر پا بگذارد. حالا چکمه هایتان

را در آورید. »

 

آن چند نفر وقتی اصرار خود را بی فایده دیدند ؛ ناگهان خم شدند و خنجرهای کوچک زهر آگین را از چکمه

های خود بیرون آوردند . آن ها با سنجر درگیر شدند . سنجر که از قبل حیله ی آن ها را فهمیده بود و

آمادگی جنگ را داشت ، با شجاعت با آن ها جنگید .

به این پست امتیاز دهید.
Likes0Dislikes0
3,032 views مشاهده
دیدگاه کاربران انتشار یافته : 0 - در انتظار بررسی : 6074
    • دیدگاه ارسال شده توسط شما ، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
    • دیدگاهی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد.