تیزهوشان-سوالات تستی دروس1تا4هدیه های آسمان+پاسخنامه
دسته بندی : دستهبندی نشده
تاریخ : سه شنبه 8 اسفند 1402
تیزهوشان-سوالات تستی دروس1تا4هدیه های آسمان+پاسخنامه
دانلودرایگان
آزمون تستی 20 سوالی هدیه های آسمان – تیزهوشان پایه ششم
دروس 1 الی 4
همراه با پاسخنامه
دانلود20سوال تستی هدیه
دانلودپاسخنامه 20سوال تستی هدیه
تیزهوشان-سوالات تستی دروس1تا4هدیه های آسمان+پاسخنامه
تیزهوشان-سوالات تستی دروس1تا4هدیه های آسمان+پاسخنامه
تیزهوشان-سوالات تستی دروس1تا4هدیه های آسمان+پاسخنامه
تیزهوشان-سوالات تستی دروس1تا4هدیه های آسمان+پاسخنامه
تیزهوشان-سوالات تستی دروس1تا4هدیه های آسمان+پاسخنامه
*******************************************
اطلاعات عمومی
داستان و افزایش درک متن
چه کسی زیباترین گل را پرورش داد؟
در روزگاران قدیم ، در روستایی سر سبز و زیبا ، که باغ های فراوانی داشت ، پیرمرد ی کدخدای ده بود.
او به گل ها و گیاهان عشق میروزید . ولی چون پیر شده بود ؛ به این فکر افتاد تا جانشینی برای خود
انتخاب کند. دستور داد تا جارچیان در روستا جار بزنند که هر کسمی خواهد جانشین او شود ، به باغ
بزرگ و زیبای او برود . مردم روستا جمع شدند و به باغ کدخدا آمدند . کدخدا به هریک از آن ها دانه
ای داد و گفت : « شما باید دانه را بکارید و خوب از آن مراقبت کنید تا گل بدهد . شش ماه بعد دوباره به
این جا بیاید تابینم چه کسیزیباترین گل را پرورش داده است.آن گاه جانشین خودم را انتخاب می کنم . »
در بین مردمی که به باغ آمده بودند ؛ پسر کوچکی هم بود . او هم دانه ای از کدخدا گرفت و به خانه برد
تا هر چه زودتر آن را بکارد .پسرک روز ها منتظر ماند ؛ امّا دانه اش جوانه نزد . خاک گلدانش را عوض کرد
، گلدانش را جابه جا کرد ؛ ولی باز هم خبری نشد.روز قرار ، هر کسی که به باغ آمده بود یک گلدان در
بغل داشت . در هر گلدان هم گلی زیبا و چشم نواز وجود داشت . کدخدا گل ها را بادقت تماشا کرد ،
سرش را تکان می داد و زیر لب می گفت : « چه گل قشنگی ! »کدخدا همه ی گل ها را تماشاکرد ، تا به
پسرک رسید . پسرک از خجالت در گوشه ای ایستاده بود . چون در گلدان او گلی نبود . کدخداگفت :
« پس گل تو کجاست .»پسرک گفت : «من دانه ای را که شما داده بودید ، را کاشتم . امّا هر کاری کردم
سبز نشد و گل نداد .»کدخدا لبخندی زد . جلو رفت و به پسرک گفت : « چه پسر راست گویی ! »
سپس سرش را بلند کرد و با صدای بلند گفت:«من جانشینم را پیدا کردم .این پسر جانشین من است . »
همه با تعجب به پسرک و گلدان خالی او نگاه می کردند .
کدخدا گفت : « تمام دانه هایی که من به شما داده بودم ، پخته شده بود ند. بنابراین امکان نداشت گل
بدهند. تنها کسی که بدون گلبه این باغ آمده است ، همین پسرک می باشد . او راست گو ترین فرد این
روستا است ؛ بنابراین برای جانشینی من از همه شایسته تراست .»
Likes0Dislikes0
لینک کوتاه
https://sakhtkoshan.com/?p=5941
3,420 views مشاهده
0 دیدگاه
صفحه اصلی
00